سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درد

دردهای مرا ..

 اگربخواهی هم نمیتوانی بخوانی

اینجادردهای مرا با خودکار سفید نوشته اند

باید روزگارت سیاه باشد

که همدرد من باشی



[ دوشنبه 95/1/16 ] [ 9:47 عصر ] [ سودای تنهایی ]

نظر

بترس

بترس ازاوکه سکوت کرد

وقتی دلش راشکستی...

اوتمام حرف هایش را به جای تو به خدا زد

وخدا خوب گوش میکند وخوب تر یادش میماند

خواهد رسید روزی که خداتمام حرف هایش را سرت فریاد خواهدکشید

وتو ان روز درک خواهی کرد....



[ دوشنبه 95/1/16 ] [ 9:34 عصر ] [ سودای تنهایی ]

نظر

این ها همه

 

این ها همه، اسمش زندگى است  دلـتنگی ها ... دلخوشی ها ... ثانیه ها ... دقیقه ها حتی اگر تعدادشان به دوبرابر آن رقمى که برایت نوشتم برسد...!!!


  

پدرم میگوید کتاب...مادرم میگوید دعا...و من خوب میدانم که زیباترین تعریف خدا را فقط باید از زبان گلها شنید...!!!

  

  


 سلـام ...!خداحـافـظ...! چـیـز تازه ای اگـر یـافـتیـد،بـر این دو اضافـه کـنید تـا بـلـکـه بـاز شود ایـن در ِ گم شده بـر دیوار...!!!

  

  

به ما می گفتند:نباید پپسی بخورید گناه دارد!وقتی به تهران آمدم ، اولین کاری که کردم از یک دست فروش یک پپسی گرفتم درش تالاپ صدا داد و باز شد..بعد که خوردم دیدم خیلی شیرین است آن روز نتیجه گرفتم که :گناه خیلی شیرین است...!!!
  
  
 
 

 مادربزرگ...!گم کرده ام در هیاهوی شهر آن نظربند سبز را که در بچگی بسته بودی به بازویم...!!!

 

جا مانده است چیزی جایی که هیچ گاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد نه موهای سیاه و نه دندانهای سفید...!!!

 

بیراهه رفته بودم آن شب دستم را گرفته بود و می کشید زین بعد همه عمرم را بیراهه خواهم رفت...!!!

 

چه مـیهمـانان بی دردسری هستند مردگان نه به دستی ظرفی را چرک میکنند نه بـه حـرفـی د لی را آلـوده تـنها به شمعی قانعند و اندکی سکوت ...!!!

 

 



[ شنبه 94/10/12 ] [ 10:5 عصر ] [ سودای تنهایی ]

نظر

می دانی ...

می دانی ...
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!


[ شنبه 94/10/12 ] [ 9:54 عصر ] [ سودای تنهایی ]

نظر

زنده

بعضی از زنده ها را نمی شود داشت،
فقط می شود یک جور خاصی عاشقشان بود!
بعضی از این انسان ها اصلا برای این نیستند که مال تو باشند
یا تو براشون
اصلا به آخرش فکر نمی کنی، آنها واسه این ساخته شدن که دوستشان بداری
آن هم نه علاقه ی معمولی نه حتی عشق یک شکل خاصی دوست داشتن
که اصلا کم نیست.....
این آدمها حتی وقتی که دیگر نیستند هم تا ابد در گوشه دلت تا همیشه یک شکل خاص
معضوق باقی می مانند....
 

[ شنبه 94/10/12 ] [ 9:15 عصر ] [ سودای تنهایی ]

نظر

این روزها

این روزها
با تو،
به وسعت تمام نداشته هایم
حرف دارم...
اما مجالی نیست تا بنشینی
به پای این همه حرف..
دلم تنگ است،
فقط برای سخن گفتن با معشوق...


[ شنبه 94/10/12 ] [ 9:15 عصر ] [ سودای تنهایی ]

نظر

حال امروز من

حال امروز من
یعنی یک قدم از افسردگی آن طرف تر
حتی وقتی میخندم
منظورم نکته ای دیگر است
درونم غوغاست
ساده میشکنم
با یک لرزش کوچک


[ شنبه 94/10/12 ] [ 9:14 عصر ] [ سودای تنهایی ]

نظر

جای تو بودم

من اگه جای تو بودم …!

اینقدر هوای دو نفره رو به رخ تک نفره ها نمیکشیدم …!

نـتــرس از هجــــــــوم حـضـــــــورم ..!

چــــیزی جــــــز تـــنــهایی با من نیـــست



[ شنبه 94/10/12 ] [ 9:1 عصر ] [ سودای تنهایی ]

نظر

عاشقم

عاشقم …

اهل هم?ن کوچه ? بن بست کـنار? ،

که تو از پنجره اش پا? به قلب منِ د?وانه نهاد? ، تو کجا ؟ کوچه کجا ؟

پنجره ? باز کجا ؟

من کجا ؟ عشق کجا ؟

طاقتِ آغاز کجا ؟

تو به لبخند و نگاه? ، منِ دلداده به آه? ،

بنشست?م تو در قلب و منِ خسته به چاه? …

گُنه از ک?ست ؟

از آن پنجره ? باز ؟ از آن لحظه ? آغاز ؟

از آن چشمِ گنه کار ؟ از آن لحظه ? د?دار ؟

کاش م? شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ،

همه بر دوش بگ?رم جا? آن ?ک شب مهتاب ، تو را تنگ در آغوش بگ?رم …

دوستی ها کمرنگ … بی کسی ها پیداست …



[ شنبه 94/10/12 ] [ 8:59 عصر ] [ سودای تنهایی ]

نظر

ستاره ها

عکس نوشته های عاشقانه روزهای بارونی



[ شنبه 94/10/12 ] [ 8:47 عصر ] [ سودای تنهایی ]

نظر